نفس:باید فکر کنم.........دکتر به شمیم گفته احتمال اینکه حافظم پاک بشه خیلیه.......
نیما با نگرانی:مگه.دکتر نگفت فقط قسمتی رو میتونه پاک کنه؟؟؟؟؟
نفس:درسته ......ولی این احتمال هست.......اگر بعد از هیپنوتیزم حافظم سرجاش بود و تو رو به خاطر آوردم جوابت رو میدم........
نیما نفسی کشید و از ته دل دعا کرد که نفس اون رو به خاطر بیاره.......
کمی دیگر در پارک ماندند و بعد به سمت ماشین رفتند و به طرف رستوران رفتند..........
بقیه دور میز نشسته بودند و مشغول حرف زدن بودن......
نفس و نیما هم روی صندلی های خالی کنار بقیه نشستند.....
آرشام:کجا رفته بودین بچه ها؟؟؟
نیما با اخم به آرشام خیره شد و پاش رو محکم از زیر میز لگد کرد.....
آرشام:آخ.....خب مثل آدم بگو به تو ربطی نداره.....این کارا دیگه چیه؟؟؟؟؟
با این حرفش بقیه زدند زیر خنده......
آرام:شما چی سفارش میدین؟؟؟؟؟؟ما هنوز سفارش ندادیم.....انتخاب کنین تا سفارش بدیم......
نفس:چرا سفارش ندادین؟؟؟؟
شمیم:منتظر شما بودیم..........
دیگه حرفی زده نشد و سر همه توی منو فرو رفت.........
نیما به گارسون اشاره ای کرد......
گارسون:بفرمایید قربان....در خدمتم......امری داشتین؟؟؟؟؟
نیما:میخوایم سفارش غذا بدیم.......
گارسون:بفرمایید قربان....
و دفترچه کوچکی و خودکاری از جیبش خارج کرد.......
نیما:بچه ها سفارش بدین......
آرشام:دو تا چلو کباب زعفرانی.....
شمیم:کباب برگ....
شهنام:سلطانی...
نفس:جوجه.....
نیما:جوجه....برای همه هم تمام مخلفات رو بیارین.......
گارسون:بله.....
و رفت.......
شهنام:چه گارسون مودبی بود........
نیما:آره.......بهتر از اون قبلیه بود......
شهنام:راستی نیما......تو چرا پاچه اون گارسونه رو گرفتی؟؟؟؟؟؟؟
نیما با غیظ:چشماش زیادی کار میکرد........
شهنام:خب به تو چه.......
نیما:شهنام......ببند خواهش میکنم.......
شهنام:بله.....چشم قربان........
شهنام رو به شمیم گفت:شمیم خانوم......
شمیم:بله؟؟؟؟؟؟
شهنام:چرا اینجوری برخورد می کنی؟؟؟؟؟؟
شمیم:چه جوری؟؟؟؟؟
شهنام:همش اخمویی......چشم غره میری......سرد برخورد می کنی.......
شمیم:اخلاق من اینطوریه.......مشکلیه؟؟؟؟؟
شهنام:آره.......ما با هم دوستیم......من دلیل این رفتارات رو نمی فهمم.......
شمیم:درسته با هم دوستیم.........ولی دلیلی نمی بینم به خاطر رفتارم به شما توضیح بدم.......
شهنام:شما؟؟؟؟؟؟از کی تا حالا دوتا دوست با هم اینجوری حرف میزنن؟؟؟؟؟
شمیم بی حوصله گفت:خواهش میکنم گیر نده.......حوصله ندارم........
شهنام هم بی خیال حرف زدن با شمیم شد.......ولی فکرش حسابی مشغول این دختر اخمو بود........چرا همیشه اخم داشت؟؟؟؟؟؟؟این
سوالی بود که ذهن شهنام شیطون و پرحرف رو مشغول کرده بود و باعث ساکت شدن بی سابقه اش شده بود........
از طرف دیگر شمیم به گذشته فکر میکرد........او هم همینطور بود........فضول و شلوغ و پر حرف و شیطون.......اما با گذشت زمان و آن
اتفاق........سرد شد.........اخم جز اصلی صورتش شد....
نگاهی به شهنام انداخت........رفتار این پسر اصلا قابل درک نبود......چرا تو رفتار شمیم کنکاش میکرد؟؟؟؟؟؟چی رو میخواست بفهمه؟؟؟؟؟
آرشام:آرام.......
آرام:بله.......
آرشام:مطمئنی نظرت راجع به من عوض نشده؟؟؟؟؟آخه.......کارایی که ما کردیم........
آرام حرفش را قطع کرد و گفت:مهم باطنته........که من مطمئنم پاکه........که اگه پاک نبود تو این مدت که با سه تا دختر هم خونه بود
خودشو نشون میداد.......باطن بد زود آشکار میشه....تو پاکی آرشام.......چشمات پاکه......زلاله........سعی کن همیشه همینجوری
بمونی........
آرشام به این همه اعتماد لبخندی زد.......لبخندی که از عمق وجود بود.......او هم به پاک آرام ایمان داشت.......
آرشام:قول میدم نذارم هیچ وقت حسرت به دلت بمونه.......حتی اگر لازم باشه از زیر سنگ هم پول گیر میارم تا نذارم حسرت چیزی به دلت
بمونه.......قول میدم خوشبختت کنم....قول میدم کاری نکنم که نظرت راجع به من عوض بشه.......یک کلام.......قول میدم خوشبختت
کنم.........
آرام هم لبخندی زد........خوشی فراوانی از حرفای آرشام در قلبش سرازیر شده بود.........
آرام:منم قول میدم هیچ وقت تو زندگیمون کم نذارم.......قول میدم......حتی اگه لازم باشه پا به پات کار میکنم.......همه سختی ها رو تحمل
میکنم......اما نمیذارم چیزی تو زندگیمون کم باشه....من با تو خوشبختم آرشام.........هیچ وقت در هیچ شرایطی ترکم نکن.........
آرشام:قول میدم آرامم.....قول میدم........
آرام از میم مالکیتی که آرشام به آخر اسمش چسبانده بود غرق در خوشی شد.......
نفس به هفته آینده فکر میکرد و هم چنین به نیمایی که از او خواستگاری کرده بود........عاشق نیما نبود ولی دوستش داشت......یه جایی
خوانده بود که دوست داشتن خیلی بهتر از عشقه....عشق ممکنه یه روز آروم بگیره اما دوست داشتن همیشه تو قلبت پابرجاست.........
و نیما به نفس زل زده بود........و به این فکر میکرد که سرنوشت چه چیزی را برایشان رقم زده؟؟؟؟؟؟آیا می تواند با نفس ازدواج کند یا
نه؟؟؟؟؟؟؟
ادامه دارد.............نظر یادتون نره که ممکنه این آخرین پست رمان باشه و دیگه ادامه داده نشه.........
:: برچسبها:
دانلود ,
دانلود رمان ,
رمان عاشقانه ,
رمان ایرانی ,
رمان جدید ,
رمان ,
دانلود رمان عاشقانه ,
دانلود رمان موبایل ,
رمان برای جاوا ,
رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0